مجبورم به زندگی ادامه بدم
جدایی
تو دنیای کوچیک من،جدایی جا نمی گیره
دارم دق می کنم انگار،چقد این خونه دلگیره
صدایی نیس جز فریاد، مامان چسبیده به دیوار
بابا می زنه تو گوشش، چه بلوایی شده اینبار
خونه می چرخه رو مغزم، جلو چشمام تاریکه
داره خون ازچش مامان،بجای اشک می چیکه
همش تو خونمون دعواس،واسم این زندگی سخته
بابا یه جور بی چارس، مامان یه جور بدبخته
بازم فک می کنم تنها، تو کنج این اتاق سرد
از اول کاشکی بابا، مجرد زندگی می کرد!
یه حس گیج و نامعلوم، داره دنیامو می گیره
باید باور کنم کم کم، مامان از خونمون می ره...